کتاب چاپی
جلد اول از رمان یکی مثل همه. روایت وقتی است که داود کشف میشود. یکی از اساتیدش به او اعتماد میکند و هدایت و تربیت یکی از مساجد لاکچری بالاشهر را به او میسپارد. البته که بیشتر از دشمنان و عوامل خارجی، داود باید حواسش به کسانی باشد که در جبهه خودی ...
بیوک که مردی چاق با شلوار لیِ آبی و کفشهای قیصری بود، ریش پرفسوری داشت و تمام سرش را هم بهخاطر کاشتن مو تراشیده بود، به داوود گفت: «حاجی کرایۀ این دو تا مانیتور بزرگ پای خودت. اما مانیتورِ دستگاهِ فردا که میخوام برات بیارم، بهت تخفیف ویژه میدم. بذار روحِ بابامم تو این کار خیر شریک بشه!» داوود با خندهای از روی شیطنت گفت: «واسه روح مادرت نمیخوای کاری کنی؟!» بیوک هم لبخندی زد و گفت: «از شانسِ بدِ شما هنوز نمرده. اونم وقتی مُرد چشم. حاجی نزنی با دعا و وِرد و این چیزها، ننهم رو ناکار کنیا!» داوود خیلی از این حرف بیوک خندید. بعد گفت: «خدا حفظش کنه. اما قول بده، اگه بعد از صد سال دیگه اتفاقی واسه مادرت افتاد...» باز هم بیوک با لبخند گفت: «باشه. اصلاً همه خیراتِ ننۀ نمردۀ ما واسه این مسجد! ولی حاجی خوشم اومده ازت. کَلهت بو قرمهسبزی میده. کاش دورۀ ما هم یکی دستمون رو میگرفت و به بهانۀ آتاری میآورد مسجد. نه اینکه ولمون کنن تا تو نکبت خودمون بِلولیم.» - حالا کجاش رو دیدی! راستی آقا بیوک! تو پسر داری؟ - آره. نوکر شما آرمان. کلاس پنجمه. - خوبه. همین محل میشینین. درسته؟ - آره. دو تا کوچه پایینتر. چطور؟ - بهش بگو از امشب بیاد لیگِ رمضان ثبتنام کنه. خوش میگذره بهش. - باشه اما گفته باشمها. هر چی دریوری گفت و بچههای مردم رو فحشکِش کرد گردن خودشهها! - اونش با من. بفرستش بیاد. درستش میکنم.
عالی بود. کاش راهکارهای جذب نوجوانان اماکن مذهبی که در این به تصویر کشیده شده، به مبلغین ما در مدارس و مساجد آموزش داده بشه.
کتاب جذاب و آموزنده ای هست مخصوصا برای کسانی که قصد دارند در مساجد کار فرهنگی کنند و بچهها و نوجوانان را جذب کنند
کتاب عالیییییی بود به شدت توصیه میکنم دو و سه رو هم بخونید ولی جلد یکش یه جور خاصی جالب بود